اشعار رضا حیدری نیا



من مولوی ام ، شمس منی ، عشق جگر خوار تو منطق پروازی و من همّت عطار "ای تیر غمت را دل عشاق نشانه"* من شیخ بهایی ام و تو خانه ی خمّار من حافظم و تو نفس باد صبایی تو دایره ی قسمت و من نقطه ی پرگار پروانه به آتش غزل از شوق تو گوید بلبل بکشد خط به هوا با نوک ِ منقار هر کس به زبانی شده سرگرم خصالت مجنون به جنون گردی و منصور سر ِدار دلها همه در وصف تو مشغول غزل بود از رودکی آغاز شده تا خود ِ شهیار** تو سر تری از هرچه که از حسن تو گفتند کی مشت تواند بدهد شرح ز
آنانکه ز احوال دل زار نوشتند بر چهره ی آیینه ز دیدار نوشتند بر حال پریشان شده از نشئه ی عشقت صد نکته ی سر بسته به اسرار نوشتند با عشوه ی اندام تو در بند نشستند زندانی عشقت شده اقرار نوشتند پرواز کنان بر سر احوال دل خویش خطی به هوا با نوک منقار نوشتند حک کرده جمال تو در آیینه ی اشعار چون سایه که بر پرده ی دیوار نوشتند احوال دل خویش به صد جلوه سرودند از حال خوش و حالت بیمار نوشتند از چهره ی گلگون تو صد حال گرفتند از قامت سرمشق تو رفتار نوشتند کم نکته ندیدند

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فایل شاپ سفر نوروزی آسمان دارابکلا آموزش | وب سایت آموزش بکنو همه چی باهم خرید از سایت آمازون وب سرویس پروازهای خارجی نگین کویر داستان های حکیمانه