من مولوی ام ، شمس منی ، عشق جگر خوار تو منطق پروازی و من همّت عطار "ای تیر غمت را دل عشاق نشانه"* من شیخ بهایی ام و تو خانه ی خمّار من حافظم و تو نفس باد صبایی تو دایره ی قسمت و من نقطه ی پرگار پروانه به آتش غزل از شوق تو گوید بلبل بکشد خط به هوا با نوک ِ منقار هر کس به زبانی شده سرگرم خصالت مجنون به جنون گردی و منصور سر ِدار دلها همه در وصف تو مشغول غزل بود از رودکی آغاز شده تا خود ِ شهیار** تو سر تری از هرچه که از حسن تو گفتند کی مشت تواند بدهد شرح ز
آنانکه ز احوال دل زار نوشتند بر چهره ی آیینه ز دیدار نوشتند بر حال پریشان شده از نشئه ی عشقت صد نکته ی سر بسته به اسرار نوشتند با عشوه ی اندام تو در بند نشستند زندانی عشقت شده اقرار نوشتند پرواز کنان بر سر احوال دل خویش خطی به هوا با نوک منقار نوشتند حک کرده جمال تو در آیینه ی اشعار چون سایه که بر پرده ی دیوار نوشتند احوال دل خویش به صد جلوه سرودند از حال خوش و حالت بیمار نوشتند از چهره ی گلگون تو صد حال گرفتند از قامت سرمشق تو رفتار نوشتند کم نکته ندیدند
درباره این سایت